داستان های محمّد رازانی

(مجموعه داستان های کوتاه)

داستان های محمّد رازانی

(مجموعه داستان های کوتاه)

بال های خیس(محمِد رازانی)

دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۳۸ ب.ظ

بال های خیس(از سری داستان های کتاب مترسک های دیوانه)

نویسنده:محمّد رازانیِ

 

 

سوز سرما شلاقش را بی رحمانه به درختان و پوشش آبادی می زند، شاخه های درختان در سکوتی غریب کمر خم کرده اند. غنچه ها دلتنگ اند و برکه خوابیده، پرندگان از لانه بیرون نمی آیند. هوا سرد و تاریک هست حتی باد هم نمی وزد ،صلابت زمستان تمام آبادی را به خضوع و خشوع منحصر به فردی نشانده است. در این میان گنجشک مادر در ازدحام آرام درختان خفته، پریشان به دنبال غذا می گردد؛دیگر آذوقه ای برای خود و فرزندانش نمانده است، بال هایش گویا رمقی ندارند، کمی آنطرف تر پر میگیرد از لانه دور می شود ،بال های خسته اش را کمی پوش میدهد و زیر اخرین برگ های خشک جامانده از پاییز را جستجو می کند و این بار هم ناامید تر از پیش به راه خود ادامه می دهد .لشکریان ابرها ی آسمان در ستیزی چالش طلبانه تازیانه ی رعد خود را بر هم میزنند و اشک سپاهیان شکست خورده را بی محابا به زمین می فرستند. گنجشک مادر اکنون با بال های خیس
خود را زیر تک برگی ستبری می رساند که قطرات باران بازیگوشانه از نوکش می چکد. گویا باران هم با نوای دل ۸گنجشک گرسنه، در نی لبکی چوبین حزن انگیز می نوازد.
گنجشک سوسوی نور چراغی را از دور دست ها می بیند، تلالو امیدی به دلش می تابد و با رمقی خموش و تاریک اما دلی روشن، زیر باران ،نور را دنبال می کند. شاخه های آویزان درختی باران خورده، بر دیوار خانه ای کاهگلی با در ی چوبی به چشم می خورد .او با قلبی پرتپش و با چشمانی درخشان از هیجان در باغچه کوچک این خانه می نشیند . باران که دیگر آخرین اشک های خود را به ساکنان آبادی ارزانی می داشت ، کم کم خداحافظی می کند ؛پیرمردی از ایوان خانه بیرون آمد، در اتاقک مرغ و خروس ها را در گوشه حیاط باز کرد و برای آنها مقداری غذا گذاشت ناگهان چشمش به بال های خیس و تن رمیده گنجشک افتاد. نوه هایش را صدا زد،آنها سراسیمه به حیاط آمدند، پیرمرد هر آنچه تکه نان و دانه در خانه محقر خود داشت به نوه هایش داد تا آنها با دستهای خود به گنجشک دهند.او درس مهربانی و رحمت را عملی به نو ه هایش آموخت. گویا خداوند روزی گنجشک و فرزندانش را در دست های کوچک نوه های پیر مرد قرار داده بود .گنجشک پس از خوردن دانه ها، رمق رفته را بازیافت و با جانی تازه و دستی پر به سمت درختان پشت آبادی پر کشید تا جوجه های گرسنه خود را ازچشمه ی رافت و معرفت پیرمرد سیراب کند..

                                                                                                                                                                      

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۲۵
محمد رازانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی